همشهری آنلاین - الهه فراهانی: پنجم شهریور سال ۱۴۰۱، افرادی که برای هواخوری به پارکی در حوالی الغدیر رفته بودند با صحنه هولناکی مواجه شدند. پسرینوجوان در تقلا بود تا گوشی موبایل جوانی را سرقت کند اما او مقاومت میکرد. هرچند شاهدان میخواستند به کمک پسر جوان بروند اما سارق نوجوان با چاقوییکه در دست داشت، آنها را تهدید به قتل کرد. او سپس با چاقو ضربهای به طعمهاش زد، گوشیاش را از دستش قاپید و فرار کرد. پس از فرار او ماجرا به اورژانس و پلیس گزارش و کمی بعد جوان مجروح به بیمارستان منتقل شد.
گزارش یک قتل
شدت خونریزی پسر جوان به حدی بود که تلاشها برای نجاتش بیفایده ماند و او روی تخت بیمارستان جان باخت. گزارش این جنایت به بازپرس جنایی مخابره و پروندهای در دادسرای جنایی تهران تشکیل شد. تیمی تحقیق برای شناسایی عامل جنایت راهی محل حادثه شد اما هیچکس هویت قاتل را نمیدانست. تنها اطلاعاتی که از قاتل به دست آمد، اینکه او پسری کم سن و سال بوده و قبلا هم در پارکی که جنایت در آنجا رخ داده بود، دیده شده بود.
دوستم قاتل است
ماهها از این حادثه گذشت و تحقیقات پلیس برای شناسایی و دستگیری سارق جنایتکار به نتیجه نرسیده بود تا اینکه چهارشنبه گذشته پلیس تماس عجیبی دریافت کرد: «پسری که یک سال پیش در پارک الغدیر جوانی را به قتل رساند حالا در همان پارک است. او شلوار لی پوشیده و کاپشن آبی رنگ به تن دارند».
تماس گیرنده مدعی بود که از دوستان قاتل است. او توضیح داد: قاتل دوست صمیمی من به نام محسن است. او زمان حادثه پسر جوان را به قتل رساند تا گوشیاش را سرقت کند. او همان زمان اسرار این جنایت را نزد من فاش کرد اما من در این مدت به کسی حرفی نزدم ولی حالا تصمیم گرفتهام حقیقت را به پلیس بگویم.
دستگیری در محل جنایت
پس از تماس این فرد، ماموران راهی پارک الغدیر شدند و متهم به قتل را بعد از گذشت ۱۵ ماه فرار دستگیر کردند. قاتل که نوجوانی ۱۷ ساله است در بازجوییها منکر قتل شد اما وقتی شواهد و مدارک را علیه خود دید لب به اعتراف گشود و به قتل اعتراف کرد. او به سرقت های سریالی اعتراف کرد و گفت مقتول یکیاز طعمه هایش بوده است. با اعترافات قاتل، پرونده او به دلیل اینکه سنش زیر۱۸ سال است، برای ادامه روند رسیدگی به دادسرای اطفال ارجاع داده شد.
فقط ترسیده بودم
محسن زمانی که مرتکب قتل شد، ۱۶ سال بیشتر نداشت. با وجود سن کمش یک سارق حرفهای بود که موبایل قاپی میکرد و حالا میگوید روز حادثه به خاطر ترس مرتکب جنایت شده است.
فکر میکردی یک روز راز جنایتی که مرتکب شدی فاش شود؟
نه. اصلا. بعد از آن حادثه خیلی پرس و جو کردم و فهمیدم که پلیس هیچ ردی از من به دست نیاورده است. بعد از گذشت ۱۵ ماه دیگر تصور میکردم آبها از آسیاب افتاده اما وقتی دستگیر شدم، فهمیدم که دوست صمیمیام من را لو داده.
چه شد که رازت را به او گفتی؟
چون خیلی عذاب وجدان داشتم. درست است که سرقت می کنم اما آدمکش نبودم و نیستم. آن روز ترسیده بودم، مقتول مقاومت کرد و مردم هم جمع شده بودند، فقط به دنبال راهی بودم که گوشی را از دست مقتول بیرون بکشم و بعد فرار کنم. چاقو را صرفا برای ترساندنش به سوی او پرتاب کردم اما از بخت بد من، چاقو به قفسه سینهاش خورد. چند ساعت بعد هم به محل جنایت برگشتم، ماسک زدم و از مردم پرس و جو کردم. بعد به بیمارستان رفتم آنجا بود فهمیدم طرف فوت شده است. نمی دانید چه حالی داشتم. به خاطر یک گوشی، جان فردی را گرفته بودم. به خانوادهاش که فکر میکردم دلم آشوب میشد. خیلی حالم بد بود و رفتم پیشصمیمی ترین دوستم و سفره دلم را برایش باز کردم. از شب تا صبح کنارش نشستم و گریه کردم. او گفت برای مقتول خیرات پخش کن و از خدا طلب بخشش کن. من هم همین کار را کردم تا اینکه دوستم مرا لو داد.
چرا این کار را کرد؟
تا جایی که متوجه شدم، به گوشش رسیده بود که پشت سرش حرف زده ام. اما من حرف بدی نزده بودم، فکر میکنم عده ای این وسط خواستند دو بهم زنی کنند. حرفهایم را طور دیگری به او منتقل کردند و دوستم برای انتقامجویی تصمیم گرفته مرا لو بدهد. روزی که دستگیرم کردند، دوستم در پارک با من قرار گذاشت. من هم رفتم و آنجا بود که دستگیر شدم.
مقتول را می شناختی؟
نه، او یکی از دهها مالباختهای بود که برای سرقت گوشی تلفن همراهش، انتخاب کرده بودم. در پارک در حال عبور بودم که چشمم به او و گوشی مدل بالایش خورد و تصمیم گرفتم گوشی اش را سرقت کنم، اما مقاومت کرد و این حادثه رخ داد.
گوشی او را چند فروختی؟
نمی دانم فکر می کنم حدود یک میلیون و پانصد هزار تومان!
پس به خاطر یک میلیون و پانصد هزار تومان مرتکب جنایت شدی؟
خیلی پشیمانم و اشتباه کردم.
در سرقتهایت فرد دیگری را هم با چاقو زده بودی؟
به. از چاقو فقط برای تهدید استفاده میکردم.
تنهایی سرقت میکردی؟
گاهی تنهایی، گاهی با دوستانم. راستش پدرم سالها پیش فوت شد و من نان آور خانه بودم. با کارگری، نتوانستم از پس مخارج زندگی بربیایم. همین شد که وقتی دوستانم وسوسهام کردند، قبول کردم که سرقت کنم.
نظر شما